دویست و پنجاه سال پیش از میلاد؛ در چین باستان؛ شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی م کرد و تصمیم گرفت تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند، تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

 

وقتی خدمتکار پیر قصر، ماجرا را شنید غمگین شد چون دختر او هم مخفیانه عاشق شاهزاده بود. دختر گفت او هم به آن مهمانی خواهد رفت

 

داستان

مقاله پژوهشی با عنوان علل و عوامل شکاف نسلها

مقاله پژوهشی با عنوان نیاز سنجی تفریحی مردم شهر اصفهان

داستان زیبای یك فرشته

چگونه یک قصه گو شویم؟

داستان شانس پیرمرد روستایی

  ,هم ,شاهزاده ,تصمیم ,دختر ,ماجرا ,او هم ,ماجرا را ,قصر، ماجرا ,را شنید ,شنید غمگین

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مطالب اینترنتی همدم تنهایی من پاورپوینت کتاب زبان تخصصی انگلیسی تربیت بدنی دکتر رسول حمایت طلب پارچه دوست چهره ها زندگی خوب با عمل به سخنان اهل بیت مشاوره روانشناسی ((اجتماعی ((ولایت = امنیت • سینتیلا • بهار